[مقتول،یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

(پارت6_اخر)
و گفت: میدونم اونجایی خودت رو نشون بده. من درست جلوی صورتش بودم. در نهایت دوباره بازگشت و به راه خود ادامه داد. ناامید و عصبانی بود در آخر سرم را کنار گوشش بردم و داد زدم: چطور من رو نمیبینی احمق؟ ترسید. به سرعت برگشت و چند قدم به عقب برداشت.
به سمت من آمد از بین بدنم گذشت در بین سایه ها دنبال من می گشت. دنبال خودش. همه چیز را متوجه شدم. یک حلقه ی زمانی، بدون بازگشت. من یک سایه شده بودم، همانطور که او نیز یک سایه بود. در دنیای ما هیچ حقیقتی وجود ندارد بجز سایه‌ها.
گفتم: "ما اینجا گیر افتادیم"
برگشت کلافه شده بود. من هم همینطور. سرم را پایین انداختم و از او گذشتم. میخواستم از آنجا دور شوم. صدای فندک را شنیدم. دودی به سمتم می آمد. فهمیدم میخواهد چکار کنم. خوشحال شدم. دود به سمت من آمد و در بدن رسوخ کرد. وقتی نزدیکم شد اسلحه را دیدم. قبل از اینکه چیزی بگویم نشانه گرفت و شلیک...
و چرخه ایی که در خود ادامه داشت....
#داستانک #سایه #نور #مهتاب #قاتل #مقتول
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
دیدگاه ها (۳)

بعضی وقتا تو طول روز اینقدر مشغله و دردسر داریمکه حواسمون به...

I DON'T CARE ABOUT NO FUCKING RULES.من به هیچ قانونی اهمیت ن...

[مقتول، یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

[مقتول، یک سایه بود]♦️♦️♦️♦️

𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟓ویو ا/تحدود یه ماه از اون اتفاق گذشته...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۵"ویو جنا"با گشنگی چشمام و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط